۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

من نگویم که کنون با که بشین و چه بنوش...

این که می گویند اشعار حافظ در بسیاری موارد زبان حال ادمی است سخنی به گزافه نیست زیرا سخنی که از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند
چند روز پیش ناراحت از اتهامی که یکی از دوستان نثارم کرده بود و دلخور از نسبت دادن عملی به من که اصلا فکرش هم در ذهنم نمی گنجید د دفتر نشسته بودم که که آبدارچی کارت دعوتی را برایم آورد .
شورای عالی تهیه کنندگان سینمای ایران ضیافت شامی را با هدف همگرایی سینماگران تدارک دیده بود کارت را گرفتم و زمان و ساعتش را یادداشت کردم خواستم کارت را کنار بگذارم که غزل خافظ که برروی کارت نوشته شده بود نظرم را جلب کرد :
من نگويم كه كنون با كه نشين و چه بنوش/ كه تو خوددانى اگر زيرك و عاقل باشى
در چمن هر ورقى دفتر حالى دگراست/ حيف باشد كه ز كار همه غافل باشى
گرچه راهيست پر از بيم ز ما تا بر دوست/ رفتن آسان بود ار واقف منزل باشى
و دیدم چقدر با حال هوای این روزها من هماهنگ است ...

۱ نظر:

لیلاج دفتری گفت...

سلام جناب.... سایتتون رو خوندم، خیلی زیبا و علی است