۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

امروز چه دلتنگم...

دوباره آمدی خود را نشان دادی و دلتنگمان کردی و رفتی، دوباره شدم مانند زنبق بعد از باران،
این روزها که مانند فواره خودم را تکرار می کنم.
چسبیدم به این آهنگ:

امروز چه دلتنگم امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کم رنگم

امروز چه دلتنگم خاکستری ام انگار
هم‌خاطره زنبق یه لحظه پس از رگبار

امروز چه دلتنگم
از جنس تکاپوی مصنوعی فواره

در حاشیه تکرار امروز چه دلتنگم
مبهوت و کبود و گس!

بر حضور مجروحم چه فاخته چه کرکس
چه سرخ خیابان و چه قهوه ای کوچه

شکل سایه ی ابرم بودنی سیاه و بس
بر مرکب چوبینم از کوچ نمی مانم

همساعت میدانچه بر دایره میرانم
بی حوصله بی رویا دریاچه اندوهم

تدوین جلگه و جنگل سوگواری کوهم
آه! ای من جان خسته

عصیان فرو خفته
انفجار پنهان و افسانه ناگفته

امروز که دلتنگم ناگهان طغیان کن
شهر بهت و بهتان رو به حادثه مهمان کن.

و یا به قول دستم محسن فرجی که از دوست مشترک دیگرمان نقل قول می کند:
ناگهان شب شد.ترسیدم.می‌ترسم، می‌ترسم.وقتی مطمئن شوی آرزویت تو را گم کرده، می‌ترسی.خیلی زیاد.خیلی خیلی می‌ترسی.

هیچ نظری موجود نیست: