از اتوبوس آمد بالا 34 یا35 ساله نشان می داد کت و شلوار طوسی پوشیده بود و موهای مشکی اش رو به سفیدی گذاشته بود آمد بالاسر من و و گفت:آقا اجازه می دهید کنارتان بنشینم ،خودم را کنار کشیدم وگفتم خواهش می کنم بفرمایید، نشست و اتوبوس حرکت کرد دستمالش را از جیبش در آورد تا عرقش را خشک کند که تلفنش به صدا در آمد ...
-الو سلام ..نه ..خوبم تو اتوبوسم دارم میرم خونه... آره از اون کار آمدم بیرون ...چی نه بابا چی داری میگی برای خودت ..نه بابا اون کار به درد من نمی خورد ..چرا نداره که ....می دونم وضع کار خرابه ولی اخه آدم نباید نون تو گه بزنه بخوره که..........حالا تلاشمو می کنم یک چند جایی صحبت کردم خدا بزرگه ..به قول یکی از دوستان پروردگار دو عالم ارحم راحمین ......حالا ببینم چی میشه ......
کم کم داشت عصبانی می شد صدایش را کمی بلندتر کرد و همین کارش دلیل شد تا چند نفر از مسافرها گردن بشکن تا ببینیند که چه خبره ...-اصلا می رم خودمو می کشم ...خودکشی چرا ...چرا نداره که وقتی خودمم و خودم تنهام، نه عشقی نه دوست دختری نه خانواده ای این زندگی چه فایده ای داره ....برو بابا ......شعر نگو به چه امیدی باید زندگی کنم ...برای چی.. دیگه حتی تو اتوبوس هم کسی کنارم نمی نشینه تو پارک هم باید همیشه یک نفره و تنها روی نیمکت خالی بشینم ... آخه ...الو.... الو ....قطع شد ،اه لعنتی بازهم شارژ تموم کرد .....
راننده فریاد زد کشتارگاه نبود...مرد کناری من جوابشو داد چرا آقا پیاده می شم نگه دارد.
و در میدان کشتارگاه پیاده شد
راننده فریاد زد کشتارگاه نبود...مرد کناری من جوابشو داد چرا آقا پیاده می شم نگه دارد.
و در میدان کشتارگاه پیاده شد

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر