۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

ساراماگو نویسنده رمان کوری و بینایی درگذشت

ژوزه ساراماگو رمان «بينايی» را پس از رمان «كوری» نوشته است. «بينايی» روايت نسلی‌ست كه از كام «كوری سفيد» به سلامت بيرون آمده و بينايی خود را باز يافته است. چهار سالی از مرگ «ابليس سفيد» گذشته است، اما اين بار اين هيولا خود را در چهره‌يی ديگر باز می‌سازد.
روز به نيمه رسيده، اما هيچ‌كس به شعبه‌ی رأی‌گيری پا نگذاشته است. نگرانی در چهره‌ی مسؤولان شعبه و نماينده‌گان احزاب راست، ميانه‌رو و چپ موج می‌زند. جمله‌گی، باران سيل‌آسا را دليل امتناع مردم از حضور در پای صندوق‌ها می‌دانند. همه‌گی دست به تلفن می‌برند تا خانواده و اقوام دور و نزديك را به رأی دادن دعوت كنند، اما تا ساعت چهار هم‌چنان شعبه‌ی رأی‌گيری خلوت است. در ديگر شعبه‌ها نيز وضع از اين به‌تر نيست. تعداد آرا به زحمت از تعداد انگشتان دو دست فراتر می‌رود.
همين كه عقربه‌های ساعت به چهار عصر می‌رسند، ناگهان سيل جمعيت به سوی شعبه‌ها سرازير می‌شود. خبرنگاران به طرف مردم می‌دوند و از آنان علت رأی دادن در رأس ساعت چهار را می‌پرسند. اين كه چرا همه‌گی در يك حركت خودجوش و هم‌آهنگ، درست اين ساعت را برای رأی دادن انتخاب كرده‌اند، اما جواب دندان‌گيری دريافت نمی‌كنند. گويی حسی نامرئی و ناگفتنی، آنان را با يك‌ديگر هم‌آوا كرده است. خوش‌حالی در چهره‌ی مسؤولان رأی‌گيری موج می‌زند، اما اين شادی ديری نمی‌پايد.
در واپسين ساعت روز نتيجه‌ی شمارش آرا اعلام می‌شود: آرای معتبر، 25 درصد؛ آرای پوچ و باطل، چيزی در حدود پنج درصد و آرای سفيد، هفتاد درصد!
بهت و حيرت در همه‌ی كشور سايه می‌گسترد. «دموكراسی» كه خود را پايان بی‌خونريزی بشريت می‌داند، هرگز خود را برای چنين لحظه‌يی آماده نكرده بود. چه شده است؟ آيا مردم از رأی دادن و تغيير شرايط زنده‌گی نااميد شده‌اند؟ آيا آنان در پی نافرمانی مدنی و اعتراض‌ خاموش‌اند؟ همه‌گی آشفته و پريشان به روزهای پيش رو می‌انديشند. سرانجام، دولت تصميم به تكرار انتخابات می‌گيرد، اما نتيجه دور جديد انتخابات بر عمق بحران می‌افزايد: آرای معتبر، هفده درصد و آرای سفيد و خاموش، 83 درصد!
دولت در اين ميان سردرگم شده است. هر يك از مسؤولان دولتی پيش‌نهادی می‌دهد. از گماردن جاسوسان در صف انتخابات و كشف عاملان هم‌آوايی مردم برای دادن رأی سفيد گرفته تا اعلام حكومت نظامی و دست‌گيری كسانی كه رأی سفيد داده‌اند. هيچ‌كدام از اين راه‌ها به جواب نمی‌رسد. دولت‌مردان معتقدند بايد مردم را پيش پای دموكراسی قربانی كرد.
دموكراسی هيمنه‌ی مقدسی‌ست كه هر تعرضی به آن بايد به شدت سركوب شود. سرانجام سران دولت دموكراتيك، نااميد از كشف علت رفتار حيرت‌انگيز مردم، تصميم به تنبيه مردم شهر می‌گيرند. تمامی سران دولت، به هم‌راه نيروهای پليس، در يك عمليات ضربتی، شبان‌گاه شهر را ترك می‌كنند و از آن‌جا می‌گريزند. ناديدن دشمن موهوم بر ترس و هراس آنان افزوده است. شهر در هنگام خروج دولت به محاصره‌ی كامل مأموران در می‌آيد و خروج از آن ممنوع می‌گردد.
پای‌تخت به شهر جديد منتقل می‌شود و پای‌تخت قديمی به حال خود رها می‌شود به اين اميد كه به زودی با افزايش ناامنی و جرم و جنايت،‌ مردم شهر چونان فرزندان نادم و پشيمان به نزد پدر بازگردند و خود را برای محافظت از شر مزاحمين به دامان او بيندازند.
اما روند حوادث به گونه‌يی ديگر است. مردم شهر بی‌آن كه كلامی رد و بدل كنند برای اداره‌ی شهر با يك‌ديگر هم‌آهنگ می‌شوند. جرم و جنايت كم‌تر اتفاق می‌افتد. خيابان‌ها را انبوه زباله‌ها مسدود و متعفن نمی‌كند. خودروها در سر چهارراه‌ها دچار سردرگمی نمی‌شوند. انگار زنده‌گی در شهر، نَرم‌تر و روان‌تر از پيش شده است. جز شهردار شهر هيچ مسؤولی در شهر باقی نمانده است.
دولت، درمانده از مواجهه با مردم، تصميم به انجام عملياتی تازه می‌گيرد: بمب‌گذاری و ترور. حاصل بمب‌گذاری در ايست‌گاهی شلوغ، سی و چهار كشته است كه دولت تنها عدد بيست و سه را اعلام می‌كند. مردم شهر به كمك آتش‌نشان‌ها اجساد را بيرون می‌كشند و در حركتی هم‌آهنگ تصميم می‌گيرند آنان را در مكانی مجزا به خاك بسپارند. كسی به دنبال شناسايی كشته‌گان نيست. همه‌گی آنان در گورستانی دفن می‌شوند و نام «شهدای وطن» به آنان اعطا می‌گردد و ... اين رمان مقاله‌يی‌ست در باب «وضوح».

سخن آخر اين كه، ساراماگو در مصاحبه‌يی با روزنامه‌ی «الموندو فولا»، مهم‌ترين روزنامه‌ی ادبيات معاصر در پرتغال، ادبيات ايران معاصر را چشمه‌ی جوشان هنر نويسنده‌گی و به بيان خودش، منبع غنی شناخت انسان با تمام ساده‌گی‌ها و حماقت‌های تاريخی دانسته است.
منبع:سایت فروغ (اینجا)

هیچ نظری موجود نیست: