۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

"کلیدر"دار شدم

"....گونه هايش برافروخته بودند. پولکهای کهنه برنجی از کنارههای چارقدش به روی پيشانی و چهره گِرد و گُر گرفتهاش ريخته بودند و با هر قدم پولکها به نرمی دور گونه ها و ابروهايش پر میزدند.
سينه هايش فربه و خوب برآمده بودند، چنان که دو کبوتر بیتاب میخواستند از يقهاش بيرون بزنند. بالهای چارقد مارال رويشان را پوشانده بود و سينه ها در هر تکان بیتابانه موج میزدند؛ و شليته بلندش با هر گام، هماهنگ موجِ پستانها، نيم چرخی به دور ساقهای پوشيده در جورابش میزد.
چشمهايش به پيش رويش دوخته شده و نگاهش را از فراز سرِ گذرندگان به پيشاپيش پرواز داده و لبهای چو قندش را بر هم چفت کرده بود و چنان گام از گام برمیداشت که تو پنداری پهلوانيست به سرافرازی از نبرد بازگشته..."
متن بالا قسمتی از بند یک بخش اول جلد اول هدیه ای بود که امروز برای تولدم گرفتم .امروز به برکت وجود دوستی هدیه ای گرفتم که شاید اگر نگویم یکی از آرزوهایم بود اما یکی از خواسته هایم بود.
مدتها بود که می خواستم رمان بلند کلیدر اثر جاودانه محمود دولت آبادی را تهیه کنم ، اما بهاء نسبتا بالای آن و ترس ازاین که کتاب را تهیه کنم و نتوانم بخوانم مانع این امر می شد . اما امروز با این هدیه دوست خوبم هم "کلیدر"دار شدم و هم مجاب شدم تا آن را سریعتر بخوانم...
پ.ن:1. برای من که به قول سهراب سپهری در حوضچه اکنون زندگی می کنم گرفتن این هدیه بسیار ارزشمند بود
2. مزیت اول ماه بندیا آمئدن این است که دوستانت _ در این زمانه سرعت و کمبود وقت_فرصت دارند تا آخر ماه به تو هدیه تولد بدهند
3.به قول این دوستمان خدا واقعا در این نزدیکی است .

۱ نظر:

نرگس گفت...

مبارک باشه انشالله 120 ساله بشی