می گویند روزی مردی در خواب خود شیطان را دید که طنابها و زنجیرهای زیادی را در دست گرفته است و با آن مردم را به سوی خود می کشد وهرچه فرد مورد هدف شیطان با خداتر باشد و از هوای نفسش پیروی نکند شیطان مجبور است از طناب ویا حتی زنجیرهای قوی تری استفاده کند...
مرد که از قضا ادم دم دمی مزاج و ابن الوقت و بولهوسی بود به شیطان گفت کدام طناب برای من است و شیطان خندهای کرد و گفت تو به طناب احتیاج نداری با یک سوت و اشاره به سمت من میایی و خدا و ایمان را رها می کنی به راحتی یک آب خوردن ...
حالا بعضی ها در دوستی و رفاقت نیز مانند آن مرد و شیطان هستند به راحتی یک دوستی چند ساله را رها می کنند و به دنبال عیش و طرب زود گذر خود می روند...
امروز متوجه شدم باید در بعضی ارتباطات و دوستی های بیهوده که به جز وقت تلف کنی هیچ سودی ندارد تجدید نظر کنم
به قول معروف از بین یاران زباین ونانی و جانی ؛فقط باید یار جانی را نگهداشت و نباید پر در مقام تجربت دوستان بود
مرد که از قضا ادم دم دمی مزاج و ابن الوقت و بولهوسی بود به شیطان گفت کدام طناب برای من است و شیطان خندهای کرد و گفت تو به طناب احتیاج نداری با یک سوت و اشاره به سمت من میایی و خدا و ایمان را رها می کنی به راحتی یک آب خوردن ...
حالا بعضی ها در دوستی و رفاقت نیز مانند آن مرد و شیطان هستند به راحتی یک دوستی چند ساله را رها می کنند و به دنبال عیش و طرب زود گذر خود می روند...
امروز متوجه شدم باید در بعضی ارتباطات و دوستی های بیهوده که به جز وقت تلف کنی هیچ سودی ندارد تجدید نظر کنم
به قول معروف از بین یاران زباین ونانی و جانی ؛فقط باید یار جانی را نگهداشت و نباید پر در مقام تجربت دوستان بود
۱ نظر:
bah bah!!
ارسال یک نظر