۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

حسین نوروزی ومترو غربت است تاکسی تنهایی

مترو، غربت است. تاکسی، تنهایی.
مینی‌بوس حماقت است، اتوبوس حسرت زنی که در ردیفی عقب‌تر از ما نشسته‌ است.هواپیما، فقط هواپیما است؛ فرودگاه است که آدم‌ها را عشق‌ها را می‌بلعد. نجات‌دهنده در گور هم نی‌است. وقت مُردن، روح هم پرواز می‌کند. هواپیما است که هر بهانه‌ای را جرات پریدن و رفتن می‌دهد. چه‌قدر آدم که بر بال‌های این رفیق آهنی، پرنده شدند رفتند ...و قطارها ... قطارها، همیشه می‌روند اهواز ِ آن‌سال‌های سگی!دی‌روز توی دفتر یادبود «دوچرخه» برای خوانندگان نوجوان‌شان نوشتم: «بچه که بودم، خانه‌مان کنار ریل راه‌آهن بود. قطارهایی که به جنوب می‌رفتند، تمام کودکی‌هام را بردند اهواز. حالا شنیده‌ام ریل‌ها را جابه‌جا کرده‌اند از خاطرات کودکی‌ام...» چیزی شبیه این نوشتم، شاید هم‌این نبود، یادم نی‌است. آخرش هم نوشتم: «دل‌ام برای قطارهای جنوب تنگ شده. لطفا هفته‌نامهء دوچرخه به قطارها بیش‌تر توجه کند!» باز هم یادم نی‌است؛ چیزی توی هم‌این هوا......
متن بالا پاراگراف اول پست "مترو، غربت است. تاکسی، تنهایی" نوشته حسین نوروزی دوست عزیزم است که بسیار دوست دارم . متن کامل آن را دراینجا می توانید بخوانید. تصویر از وبلاگ عکسهای دیجیتال من‌امانت گرفته شده است

۱ نظر:

آزاده گفت...

سلام ...
مترو .. تاکسی ... اتوبوس ... اینها
تنها جاهایی هستند که میشه واقعاً به مفهوم کلمه "مردم" رسید ... من خیلی این ارتباطات کوچک روزانه رو دوست دارم ... همین آشناییی های مختصر و
بی بهانه که ممکنه تا ایستگاه بعدی تموم بشه ..اما گاهی تا مدتها خاطره ش توی ذهنت می مونه...

در نهایت ترکیب بندی زیبایی داشت این کلمات ...

این قالب جدیدتون خیلی قشنگه ...
فقط مشکل همیشگی این قسمت نظراته ..
که بیشتر وقتها کار نمی کنه ...