۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

در نهر تنهایی چه می شویند؟!

کاش دی ماه برف می آمد آن وقت این شعر بیشتر حال می داد...
صدای آب می اید
مگر در نهر تنهایی چه می شویند
لباس لحظه ها پاک است
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف؛نخهای تماشا؛چکه های وقت
طراوت روی آجرهاست
روی استخوان روز
چه می خواهی
بخار فصل گرد واژه های ماست
دهان گلخانه ی فکر است
سفرهای تو را در کوچه هاشان خواب می بینند
تو را در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند
چرا مردم نمی دانند که لادن اتفاقی نیست
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز
برق آبهای شط دیروز است
چرا مردم نمی دانند که درگلهای ناممکن هوا سرد است
سهراب سپهری

۲ نظر:

ناشناس گفت...

حسابی زدی تو خط شعرو شاعری

ناشناس گفت...

خیلی زیبا بود